مسافر سكوت
اين كوير و اين كفش هاي گلي ات را خيلي دوست دارم !!
مي خوانمت !!
گاه مي انديشم كه چه مي شود كرد دراين دنياي پرابهام
چه مي شود كرد كه بريد!! گذاشت و رفت
چه مي شود كرد كه اين رسم احمقانه ي زيستن را فراموش كرد:
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد...
اين كامنت را مي گم
چون من فقط واسه شما شعر نوشتم(تازه اون شعرم نبود دلگويه بود):
(سلام اول بگم شعر زيبايي برام کامنت گذاشتي. همه اش خوب بود به جز کلمهي «زآن»که اونم فکر کنم فقط منو توي اين دنيا اذيت ميکنه)
ميان مرگ و زندگي كه فاصله اي نيست
ميان گريه و خنده كه فاصله اي نيست
فقط نمي دانم چرا
در اين طنز ظريف گريه و مرگ بيشتر به چشم مي آيد!
عادت زندگي مي سازد. پس عادت كن.
آره...
عادتي كه حتي نميتوني به ميل خودت تركش كني!!!