نه گلی نه برگی نه شاخی نه جوانهای
نه حیاتی نه عبوری نه یاد روانهای
نه نمی نه بغضی نه باران و بهانهای
نه غمی نه قلمی نه احساس و ترانهای
تو نه خیالی و نه خواب جاودانهای
تو همان لحظهی مدام عاشقانهای
دوربینهایم خستهاند
پلکهایشان را به حال خود میگذارم.
عکسهایی که از تو گرفتم
هر لحظه ظاهر میشوند:
بس که در این تاریکخانه ماندم
هنوز عشق را نشناختم.
شاید این چراغ قرمز است!
هر شبی گریهای دارد برای خودش،
هر دلی گلهای دارد برای خودش،
این روزگار همیشه شب و من بیدل:
هر عشق گرهی دارد برای خودش،
برای خودش.
برای این روزهای غمناک یا بهتره بگم نمناک یا شاید هم برای دل گرفتهی خودم:
سلام بارون
کجا بودی؟
دلم تنگ بود
ندیدی شب
منو از کی
توی قلبش پنهون کرد؟
ندیدی شب تا کی
منو با دردا تنها کرد؟
خیلی وقته
خیلی وقته که من تنهام
خیلی وقته که من بغضم
خیلی وقته هوا ابری
ستارهها نمیخندن
یا دیگه ماه
از رو سر زمین رفته
یا ابر بغض من سنگینه
میترسیدم که برق اشک
زیر نور چراغا پیدا شه
زیر نور چراغای غریب
تموم شب بغض بودم
یکی دو تا سه تا
چقدر چراغ مصنوعی؟!
اگه بودی
کسی نمیفهمید
که من باریدم یا تو
صدای شرشر من
تو هق هقت گم میشد
کجا بودی؟
دلم تنگ بود
بغض بودم
* پینوشت:
_ خوبی بارون؟ من خوبم.
_ منم خوبم...
من به رسم گریه، زندگی میکنم
به رسم مرگ، میخندم
زندگی طنزی است که به آن عادت کردیم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ